ارتفاعات داماش

ساخت وبلاگ

شاید اونجا دستم نمی رسید بهش،اما الانم انگار تقریباٌ همینه. نمی خوام شکوه و گلایه کنم ولی ببین خیلی دوره نیست؟ برای همینه حافظ میگه : دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.

لعنتی انگار هرچی میری بهش نمی رسی. تو خوب میفهمی چی میگم،من زیستنم خیلی پیجیده تر بود.هم درد بود،هم خنده،یه جاهای حتی ازش به عنوان مکانیزم دفاعی استفاده می کردم ولی من چشمامو بستم و به فروغ فکر کردم : آه ای زندگی منم که هنوز با تمام پوچی از تو لبریزم،نه به فکرم که رشته پاره کنم نه برآنم که از تو بگریزم.

بعد اما خندیدم،پژواک صدام توی قلب آدما می پیچید،حسش می کردم،می فهمیدم،هنوزم زودتر از بقیه میفهمم،همین که چشماتو ببندی من درست توی خط مرکزی افکارت دارم باهات فکر می کنم،دقیقا همونجا همون لحظه دارم دنبال معانی می گردم،آخ من همیشه همینکارو میکنم،برای همین میتونم بعدش بگم هو مدد یا پیر مدد ___ 

"نه این هوا هوای مِی شد" خیام گفت به حافظ! رومی : باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی.

اون بالا بالاها ایستادی نزدیک قله کوه پس این بار پر کن قدح باده که معلومم نیست این دم که فرو برن برآرم یا نه،برآرم یا نه.خیام اینو میگه ولی رومی گوش نمیده! اصلاً چه خوب شد این دوتا هیج وقت همو ندیدن! اگرنه الان من و تو هم نه از تلخی شراب چیزی میدونستیم و ته از عبادت مومن. ولی بیا دیگه برخیز و مخور غم جهان گذران،بنشین و دمی به شادمانی گذران.

اما بازم همه چی از اول شروع میشه،همه چی سخت و سخت تر شروع میشه ولی میخوام بگم بعضی وقتا این آدم لعنتی هست و هجوم افکارش،کاش تو بودی و حداقل سنگینی افکار با سبک بودن جهت وزیدن دستات بین موهام خنثی میشد.

هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 28 بهمن 1399 ساعت: 16:51