گرامافون

ساخت وبلاگ

تو نمی دانی،من هیچ چیز نمیخواستم جز هرم دستانت در یک شب سرد زمستانی،کنار پیراهن آبی ات بنشانی ام و دو فنجان چای برایمان بریزی،تو هیچ چیز نمی دانی،من عاقبت این نمایش را می دانستم،پایان این نمایش خانگی،این بازی کوچکی که ساختی،راستش همه ی آدم ها ذاتا بازیگر خوبی هستند،به جز تعدادی از آنها،گاهی اینجا کنار خودم تو را احساس میکنم،این تولد دوباره را،حتی این بازی همیشگی مان را،انگشتان کشیده دست هایت را،آه،تو نمی دانی،دردی که آدم حسی احساس می کند بی پایان است،اما من دیگر نمی خواهم این درد را،هرکجای این جهان هستی،هستی گرامافون را آغاز کن و با من برقص،دست های بی تاب مرا بفشار،اندام بی نقص مردانه ات را نزدیک تر بیاور و با من برقص،تمام شب را! من بی تابم! این بار حضورت را به رخ این جهان بکش و بی درنگ بگو که هستی،در این جهان هستی! 

هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 14:15