Hometown

ساخت وبلاگ

وقتی از وطن می گویند،از درون جز لبخند کج و کوله ای روی صورتم نمی نشیند و مدام توی دلم به حماقت بشر چهارچشمی نگاه میکنم،علی الخصوص این نسل که راستش را بخواهی هیچ چیز نمی داند و نمی فهمد و لمس نمی کند،صراحتا می گویم،جای شکی نیست،این نسل باقی نافهمی ها و کج فهمی های زمان هدایت است،این نسل هیچ کدام از ایدئولوژی هایش را خودش به دست نیاورده،هیچ چیز از کاپیتالیست و پوپولیست و هزار کوفت و زهرمار دیگر نمی داند،حتی تعداد کتاب های نخوانده اش را به رخ سرتاسر نگارنده شده اش می توان خواند،نه من هیچ اعتمادی به این نسل نکردم،تنها به سبب فقر می تواند فریاد بزند و تنها علت دارایی اش شبه انسان بودن است،شبیه دیگران بودن است،جای خالی هزاران حد فاصل را با حد فاصل پر می کند،این نسل از زمان موهوم ترین حالت ممکن اش را می داند و قدر همان را هم نمی داند،درد اینجاست که سخن از وطن بگویی،از دره ایی عمیق بگویی،از قفسی که هیچگاه از جایگاه یک زندانی به آن ننگریسته ای! اگر طعم زندانی در قفس بودن را چشیده باشی از وطن نمی گویی،از استبداد می گویی،از دیکتاتوری و فرمان والا مقام حضرات متبرک شده می گویی و می دانی اش،درد آن جاست که اگر حقیقتا یک روز به قاطعیت در این قفس زیسته باشی و لمس کرده باشی،به محض دیدن آسمان پرواز خواهی کرد،آری درد آن جاست سهراب بخوانی اما ندانی سهراب کیست! که از برای چه گفت هرکجا هستم باشم آسمان مال من است.

با من از درد بگو ای هم وطن،از تفاوت رنگ ها گفتن چه سود،وقتی افق دید انسانی ات بسط داده شود اعتبارت به یک مشت خاک و محدوده ی جغرافیایی بند نمی شود که گویی به تار مویی ست،شرافت،غیرت و رگ گردن ات را برای آن جایی خرج می کنی که باید،برای مادرانی که داغ فرزند تا انتهای قلبشان را سوزاند و هرگز رویشان را ندیدند،برای خاکی که مشت مشتش به دست همان ها که هر چهار سال یک بار به غلط برای وطنت اما به هدف رانت خواری کاندید می شوند،فروخته می شود،شرافت مردمانش فروخته می شود،آزادی مردمانش،نفت و گاز و برق اش،ستون های تخت جمشید اش،غرور و افتخار پوچ دو هزار ساله اش،نوابغ و اسطوره هایش،سعدی و حافظ هایش که حال شاعران مردمان غرب هستند گویی،دخترانش که در کاشانه ویرانه شدند،فروخته شدند____

هم وطن از کدام وطن می گویی؟

هم وطن از کدام غیرت می گویی؟ 

آن زمان که به جنس زن،به صرف کالا می نگری! هم وطن چشم و گوش هایت باز شد،اما به روی رذالت،فریاد امید و آزادی سر بده،که ریشه ات را سوزانده اند،ما که از عشق،از امید،از فردا نمی ترسیم،هم وطن ما از خودمان می ترسیم.

من از نا توانی مان ترسیده ام،از کارهای نکرده مان،از ایستادگی نکردنمان،از بی غیرتی لحظاتی که باید غیرت می داشتی اما در خانه ات در انبوهی از ابریشم خالص غلت میخوردی و از عشق،امید و فردا می گفتی،از فقر و نافهمی عقل فقیران که دستشان را با پول گدایی سیاه می کنند اما به زحمت حقیقی تن نمی دهند،به شعر،ادب و فرهنگ تن نمی دهند،به شعور و شعف،حقیقت از برای چه گفتن؟ روی مان را نمی خرند این نسل،این نسل باورهایش با طناب های دروغ و تظاهر بافته شده اند،از خودش را زندگی نکردن خسته و بیزار است،از خودسانسوری و آرزوهای بر باد رفته اش بیزار است اما سکوت می کند،سکوت می کند چون دیگران هم سکوت می کنند،این نسل حتی از خودش به تنهایی هیچ چیز ندارد،یک دست صدا ندارد اما یک مغز رسا به طور مداوم و در همه ی اعصار فریاد می کشد،نسل من در انتظار دیزنی لند رویایی اش و با مغز خالی اش جلو می رود اما نمی داند برای چه می جنگد،فقط می داند که خسته از تمام چیزها،باید بجنگد تا صبح پیروزی بدمد،نسل من حتی تئوری جنگیدن را نمی داند! 

بگذریم،هم وطن،وطن فهم و درایت ما است،وطن شور و شعور و ادب ما است،وطن نوابغ و دانشمندان،شاعران و پیشکسوتان،جوانان سرتاسر درایت و آینده نگر،شرافت برای سرباز شدن ما،حق سخنوری.حق فریاد،حق مطالعه ی ما است.

وطن میدان آزادی نیست که دلخوش به عکس هایت با آن باشی،که دست آخر روزی به آتش خشم تو کشیده شود،خشم از فقر،ظلم،استبداد،فقدان آزادی،لبخند،امید،عشق و رقص ...

هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 14:15