آشوب

ساخت وبلاگ

در مغز من چندین آدم زندگی می کنند،همیشه وقت تصمیم گیری های بسیار مهم،همه شان باهم میزگردی تشکیل می دهند،هرکدامشان،یک ایدئولوژی و تفکر ،یک تسیاست و یک احساس متفاوت دارند،یکی شان مدام می گوید: قلم مویت را به دست بگیر،دوباره شروع کن،یک فریدای قرن،با این تفاوت که تو فریدای خودت هستی! یکی شان همیشه می گوید: تنها دارو نویسندگی ست! تمام قرص های دنیا را دور بریز! یک گوشه را انتخاب کن و برای همیشه از این هنر  ِ والا بهره مند شو. از بعضی هاشان خیلی می ترسم،شاید باورتان نشود،یکی شان مدام در گوشم زمزمه می کند که برای همیشه بخواب! تنها مسکن دردهاست! همیشه از او بیزارم،اَما من این آدم ها را در مغزم گنجانده ام،یکی شان همیشه از ارتباط سر باز می زند،همیشه خودش را محدود می کند،می گوید : هیچکس مورد اعتماد نیست،خب خودم می دانم اَما باید به حرفش گوش کنم؟! اصلاً گیریم که تمام عمر هیچ آدمی پیدا نشود که فرو خوردن آدمی را در منجلاب پر زور ترین دشمنان افکارش،نتواند نجات دهد،من باید به حرف کدامشان باشم؟! سالها پیش یک آدم کوچولوی به شدت عصبانی همیشه در مغزم رفت و آمد داشت،همیشه و همیشه از خیلی چیزها بیزار و بود و مدام غر میزد،یک روز نشاندمش رو بروی خودم و گفتم: ای دخترک گستاخ لااقل برای خودت ارزش قائل شو،این همه غر زدن و شکوه تا به کی؟! تمامش کن این بازی مسخره ات را،من عروسک ِ تو نیستم،اَز همان سال آرام ترین شخصیت این اعضا هم خودش بود و هست،اَما این آدم بزرگ ها در مغزم آتشفشانی عظیم شده اند،گاهی دلم میخواهد همه شان را بکشم! یک قاتل بی رحم! اَما انگار باید با همه شان به گفت و گو نشست،اصلا شاید خاصیت این مغز لعنتی همین است،تا با همه ی این آدم ها به گفت و گو و مذاکره بنشینی،مثل همین زمان،همین موقعیت من همه شان مدام در گوشت ویز ویز می کنند،شاید خیلی هاشان هم درست بگویند،اَما صداشان شبیه ویز ویز مگس شده،شاید باید با هرکدامشان یک میز گرد می گذاشتم تا کار به اینجا نکشد! شاید باید مثل همان دختر غرغروی کوچک یک حرف کوبنده نثار جانشان کنم تا این همه آزارم ندهند،باید به یک رای برسند و گرنه احتمالاً یکی از همین روزها همه شان را خواهم کشت!

هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 117 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 3:49