امروز

ساخت وبلاگ

صبح دلم نمیخواست بیدار شم،خیلی حالم گرفته شد،شب قبل هم تا ساعت سه بیدار بودم game of thronse میدیدم،صبح با کلی فحش و فضیحت صُب بخیر گفتم به زندگی :/ بعدشم رفتم سرکار،یه عالمه مشتری و طراحی رو دستم مونده بود،یه جعبه دارم طراحی میکنم خیلی دوستش دارم ' ذوق دارم' بعد عکسش رو شاید گذاشتم اینجا،ظهر هم رفتم کلاس زبان که فرمم رو تکمیل کنم و بالاخره تافل شروع بشه،درست در نقطه ی افول ستاره های زندگیم تصمیم گرفتم آتیش بزنمشون :) باید بتونم،باید خیلی چیزا رو فراموش کنم،چشمای روشن قهوه ای،دستای زیبا و انگشت های کشیده ات رو،باید صورتت رو قاب بگیرم بذارم یه جای دور که نبینمش و یادم بره که چه کارایی برات انجام دادم،بلو بری من،کاش اینجوری نبود، کاش میفهمیدی چرا رفتم،کاش حالت خوب بود و میتونستی تصمیم بگیری و محکم ادامه بدی تا بفهمی چقدر برام باارزشی،چقدر لحظه لحظه نگرانتم،هرجا میرم،کنار خودم می بینمت و باهات حرف میزنم و تو هم مثل همیشه گوش نمیدی یا مخالفت میکنی،میدونی هیچی بزرگتر از این نیست که کسی رو دوست داشته باشی که بدونی باهاش به نتیجه نمی رسی که بدونی اونقدری که فکر میکنی و انتظار داری بهت محبت نمیکنه و فکر میکنه تو خیلی قوی هستی،هیچی نمیتونه از این بدتر باشه که سرم داد زدی ولی بازم دوستت دارم،اونم من که هیچوقت اجازه نمیدم کسی اذیتم کنه،تمام این افکار وقتی از دانشگاه برگشتم از ذهنم گذشت اما باید ادامه بدم،زندگی باید روی خوش به من نشون بده،خیلی زمان گذشته و سختی پشت سختی،رنج کشیدن در تنهایی حتی زمانی که یه عالمه دوست کنارم بودن،اجازه نمیدم این رنج ها باعث بشه مغلوب بشم. 

در آیینه نگریستم خود را،این من پشت من پنهان شده ست

باید که پیدا کنم خویش را

پس از بیرون آمدن از ورطه ی هولناک رنج ها... 

هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 88 تاريخ : سه شنبه 9 آبان 1396 ساعت: 17:04