مارال

ساخت وبلاگ
مارال خاموش مانده بود.

آنچه پیر خالو می گفت،راست نمی نمود،پندار بود. پنداری پَراکنده. اَفسانه واری دور. اوهامی دِلپسند. از آن گونه که اگر ذهن مددی کند تو هرگز از برهم بافتنشان خسته نمی شوی. نه باور کردنی اما خوشایند. در پی پندار رفتن ، در غبارش پیچیدن و به رنگ های نو چشم وا گشودن. شوخ چَشمی. شوق! در شوق گُم شدن. اُفت و خیز مستانه خیال. چرخشی سکر آور در خطِ میان ِ باور و ناباور. دستی در باد،نگاهی درباد،بالی درباد. طَیران آدمی رابنگر

بند بند ناشناخته جان و جهان...

+ گوشه از کتاب کِلیدر،جلد اول به قلم زیبای محمود دولت آبادی.

اِمضا:غَزآل

 

هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1396 ساعت: 12:46