هوایم

ساخت وبلاگ
پارت یک :- این روزا تمام هفته رو کار میکنم،روزای تعطیل هم از خونه و آنلاین کار میکنم،خودم دوست دارم اینجوری باشه،فکر میکنم در اهمیت دادن به احساسات چیزی نهفته نشده به جز به وجود آوردن هنر،فقط زمان هایی با خودم خلوت میکنم که ذهنم چیزی برای گفتن داشته باشه،جدا از اون با قاعده جهان پیش میرم چون از این حالت خوشم میاد.پارت دو :- هم چنان با بابام حرف نمیزنم،یعنی از سمت خودش هیچ تماسی نبوده با مامانم هم همینطور،با اون که همیشه همین بود.پارت سه :- از اینکه تصمیم بگیرم برای مهاجرت دوباره کجا رو انتخاب کنم خسته شدم،سپردم به زمان من واقعا نمیدونم دوباره چی میشه،مثل روزی که فکرشم نمیکردم برم جزیره،اما پنج سال زندگیم اونجا سپری شد.پارت چهار :- یه فسقلی نقلی بامزه که یکسال و پنج ماهه وارد زندگیم شده و وجود خونمون رو قشنگتر کرده،اونم میشا نازنینمه واقعا موجودات بی نظیری هستن،همین که شب ها میاد پایین تختم میخوابه،همین حضورش توی زندگیم دنیایی از درس و زیباییه. هوایم...ادامه مطلب
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 21 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 15:04

ولی لیاقت ماهایی که همیشه تنها بودیم بازم این همه تنهایی نبود. هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 57 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 21:42

میدانی راستش کار ناتمام زیادی نمانده است که انجام نداده باشم،انگار همه چیز فقط در یک حباب بزرگ جلو می رود،حتی گاهی هم نمی رود یعنی هیچ حرکتی ندارد. حباب بزرگی که تویش زندگی می کنیم،نفس می کشیم گاهی تجربه می کنیم. موسیقی هم گهگاهی پخش می شود، کلاسیک ایرانی و جز! از خوبی هایش است. درست است همه چیز یک نسخه ی تکراری ست از باقی چیزهایی که دیده ام. سردرد های پی در پی و دست هایم که انگار در برابر چیزهایی بسته هستند،به ویژه وقتی در این خاک هستم. خلاصه اش همین است،اشتیاقی به بودن ندارم مگر در ازای روشنگری و‌باز کردن راهی. الهام بخش بودن هم بخشی از آن بود که خوب از عهده اش برآمدم. ادامه اش به عهده زمان من حوصله اش را ندارم. مغزم درد می کند. هوایم...ادامه مطلب
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 56 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 21:42

پس از مرگم بگویید برایم بنویسند : با این وجود که غم، رنج و درد های بسیاری داشت شاد زیست. هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 65 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 21:42

خب!بیایم شروع کنیم دوباره. قبل از اینکه بخوام وارد فلسفه ی تلاش برای بقا بشریت و تلاش های چند باره و چند باره ی خودم که خب گاهی فکر کردن بهش خیلی ترسناک میشه،باید از plan های ماه های اخیر و سال آینده بنویسم که مستندی هم باشه بر احوال این روزهام.باید اعتراف کنم اگه اِمرز نبود اینقدر انگیزه و هیجان نداشتم برای انجام دادن دوباره ی پروسه اپلای،چون تحصیلات مقطع ارشد همیشه باید راحت تر باشه اما متاسفانه برای من مهاجرت دوباره میخواد سخت و سخترش کنه. مهاجرت دوباره یعنی،شروع دوباره. یعنی فرهنگ جدید، habit های جدید،آدمهای جدید و خیابون های جدید. این اصلاً کار آسونی نیست،اونایی که تجربه کردن میفهمن. جدا از اینکه بخشی از درونم به جایی که متولد شده تعلق داره،خوشبختانه یا متاسفانه بخش دیگری از اون هم به جزیزه تعلق داره و شوربختانه تر با مهاجرت دوباره اون هم بعد از اینکه از استانبول اومدم ایران،قراره بخش دیگری از وجودم رو هم به مکان جدید بسپارم.اولین استادی پلنی که برای مستر دارم،اپلیکیشن ساپینزاست که متاسفانه امسال بورسیه صد در صد نداره،مگر اینکه بورسیه جدا از دانشگاه بهش تعلق بگیره،خوشبختانه نصف مدارکم رو حاضر کردم فقط مونده Sop و‌آیلتس که چون مدرک لیسانسم به زبان انگلیسیه ممکنه بهش احتیاجی نباشه پس یکی از کارهایی که باید انجام بدم ایمیل زدن به دانشگاه های مورد نظره که بپرسم برای مدارک زبان انگلیسی اکسپشن دارن یا نه هم چنان پلن آیلتس پابرجاست. بعد از اون کارای سند و حساب هاست که باید مرتبشون کنیم با پدربزرگ. در نهایت هم نامه از استادای قبرسم برای معرفی به دانشگاه جدید. امیدوارم هر روز انگیزه ام بیشتر بشه و اِمی هم بهم کمک کنه. هم اینکه پوزیشن های کانادا رو ببینم و از دست ندم چو هوایم...ادامه مطلب
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 81 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:50

هزار کاکُلی شاددر چشمانِ توستهزار قناری خاموشدر گلوی من.عشق راای کاش زبانِ سخن بود+ شاید اون پیراهن آبی که تو خواب دیده بودم مال تو بود.پ.ن : دَه سالگی گلبرگ جان مبارکه :)فرزند من که زاده شد از برگ و تمامیتِ من بود.دَه ساله که می نویسم،از خودم از افکارم،احساساتم،گره ها و شادی هایم. ده ساله که گلبرگ من به خانه ای امن و سبز تبدیل شده،با دستای خودم بزرگش کردم و به تمام روزهای سخت و تلخش و شیرین و لذت بخشی که براش ثبت کردم می بالم،ده ساله که اینجام.«ولی کاش بلاگفا و مستر شیرازی یکم دستی به سر و روی وبسایت می کشیدن»برچسب‌ها: شعر, احمدشاملو هوایم...ادامه مطلب
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 87 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:50

ولی لیاقت ماهایی که همیشه تنها بودیم بازم این همه تنهایی نبود.

+ تاريخ چهاردهم آبان ۱۴۰۱ساعت نويسنده هیرآنا |

هوایم...
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 84 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:50

قبل تر ها، شاید بشود گفت از خرسالی ام حتی ، فکر می کردم اگر آدم ها از زندگی ام می روند مقصرش من هستم،به همین دلیل باج های کوچکی برای ماندنشان در نظر می گرفتم. از همان دوست نازنینی که همکلاسی کلاس اول من بود ، دندان های خرگوشی داشت و بسیار هم باهوش و اهل شیطنت بود،در عین حالی که لطیف بود و دلنشین،بسیار هم‌ زیرک و سیاستمدار بود،خانواده اش یعنی پدر و مادر و خواهر و برادرش از آنهایی بودند که در هر شکل و عقیدتی کنار آنها بودند. دوستی که از وجودش لذت می بردم اما بی وقفه دنبال "همیشگی" ساختن آن رابطه بودم فارغ از اینکه ممکن است بنا به هر دلیلی یک روز در زندگی هم نباشیم و اتفاقاً هم ماجرا درست به همین شکل پیش رفت و من حدود دو سال و چند ماه بعد از آن شهر،مدرسه و آدم هایش و دوستم دور شدم آن هم نه به خواست خودم به واسطه ی پدر و مادرم. راستش در عالم کودکی نا خودآگاه فکر می کردم مقصر این رفتن ها من هستم،اگر دوستم دیگر کنارم نیست اگر شهری که در آن زندگی می کردم تغییر کرده و اگر تمام همکلاسی ها،کلاس ها و حتی درب ورودی مدرسه مان هم تغییر کرده،انگار مقصر همه چیز من بودم. بعد ها کم کم دوستی های جدید که شکل گرفتند،آدم های جدید و دوست داشتنی دیگر که آمدند،حتی برای عزیزترین هایم نه اینکه بگویم خرده باج هایی که برای نگه داشتنشان میدادم را متوقف کرده بودم،مثل وقتی که با دوست و همکلاسی کلاس چهارم قرار گذاشته بودیم هر روز صبح باهم به مدرسه برویم چون همسایه ی روبرویی مان بود و من برای ماندن و بودنش همیشه تلاش می کردم. سال ها که گذشت متوجه الگوی مشترکی شدم،اینکه بیشتر آن آدم ها اصلا به خواست خودشان هم از زندگی من نرفته بودند چه برسد به من که اصلا دوست نداشتم دقیقه ای از آنها دور شوم،متوجه شدم هوایم...ادامه مطلب
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 3:27

خودتو جای من بذار،هر روز تنها و تنهاتر به دورترین نقطه از محل زندگیت اونم برای کار کردن بری و برگردی،آدم های جدید دوباره و دوباره،آدم هایی که اصلا نمیدونی قصدشون چیه و یه روز یه وقت نگاه نکنی ببینی اهل دو رویی باشن،مدام حواس جمع باشی. بعد از اون هر روز دو تا خط طولانی رو با متروبوس و اتوبوس رفتن و هعی نرسیدن،به تو نرسیدن.دلتنگی فقط میتونه شکل یه روز نسبتاً سرد بارونی،وقتی از روی پل ایوان سرای رد میشی و اشکال درخت ها و‌ روشن و تیره های سرسبزشون به چشم تو سرد و گذرا هستن و آبی موج دریا که سکون رو فریاد میزنه اما اشک در گوشه ی خطِ هر چشمِ تو جمع شده و با یک پلک زدن از مژه هات سقوط میکنه. + استانبولِ لعنتی روزهای خفه کننده و معلقی که بهم دادی رو هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم. هوایم...ادامه مطلب
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 3:27

ساعت دو و بیست و چهار دقیقه به وقت استانبول و فردا صبح باید برم سرکار چون خوابم نمیره و دارم به چیزای جالبی فکر میکنم گفتم بیام و حتما بنویسمشون تا نخوابیدم. ولی من واااقعا از ازدواج بریتنی و سم خوشحالم،این دختر ایدل سختی ها بود به نظرم،هرچند سلبریتی نیوز اصلا برام مهم نیست اما شخصیت عجیبی داره و قدرتمنده. خب بریم سراغ من،بعد از ظهر که پشت سر هم داشتم فصل سه How I met your mother رو میدیدم بعد از مدتها یهو حس کردم واقعا از تنها زندگی کردن دیگه داره حالم به هم میخوره و از اونجایی که چهارماه دیگه بیست و شیش سالم میشه (اموجی بر پیشانی کوبیدن) حس میکنم زندگیم به یک ثبات عاطفی نیاز داره لذا نیازمندم لباس سفید راه راه میم عزیزم به همراه کتونی سفید و جوراب بلند سفید بپوشم و با همسر آینده ی بیلیونرم برم گلف بازی کنم و بعد از بازی قهوه درست کنیم و در پنت هوس مون توی نیویورک صرفش کنیم،واقعا فقط در این صورت میتونم حس کنم ازدواجم مفیده :)) این در حالیه که دارم پر پر میشم که فقط یکبار دیگه الف. رو ببینم و دوباره همه چیز رو شروع کنیم. منصفانه نیست میدونم،این همه صبر کردن برای چیه،نمیفهمم. آیا پیرهن سفید و بازی گلف و همسر بیلیونر بهتر نبود؟ بهتر از صبر کردن کوفتی؟ در نهایت فقط قلبت مچاله میشه و دوباره میری زیر پتو که صبح بیدار شی. مع هذا در این روزهای وانفسای پیش از بیست و شیش سالگی حس میکنم نیاز دارم به ثبات و بالانس اونم از همه نوعش در زندگیم.پلاس پلاس : ولی این خیلی ترن آنه که یه روز یه نفر اسمم رو بذاره روی خط تولید شراب سفیدش،این گزینه قطعا باعث میشه بیشتر به اون آدم فکر کنم و بخوام بیشتر بشناسمش. فکر کن کلیر وقتی نیک نیم ساسنخ رو گرفت،کاترینا بلف هیچ وقت فکرشم نمیکرد سَ هوایم...ادامه مطلب
ما را در سایت هوایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenpetals بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 3:27